شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

خونه تکونی با امیر گلم

سلام غنچه گلم!امسال خونه تکونی ما هم حال و هوایی داره!همراه با پسر گل و تمیز و البته وسواسی مامان!!!تا یک ذره اشغال رو فرش میبینی میگی مامان جارو بزن!!!!اشپز خونه و بوفه رو با هم تمیز کردیم نفسم!!!باور کن با وجود تو اصلا خستگی برام مفهوم نداره نفسم .بهت میگم دستمال بیار...حالا اینجا با شیشه پاک کن اسپری کن...وای عاشق کار کردنیی!!!پس زودتر بزرگ شووو... نه بابا شوخی کردم عزیزم دلم نمیاد تو رو خسته کنم عزیزم خودت دوست داری کار کنی عزیزممممم.خسته نباشی گل عزیزم. ...
30 بهمن 1391

تقویم هندوانه ای امیر مهدی جان

      سلام هندوانه شیرینمممم!سال نوت پیشاپیش مبارک!هر روزت عید !زمستونت بهاری!و لحظه لحظه زندگیت سرشار از عطر خوش اقاقیا! دست مامان کوثر جون درد نکنه که برات تقویم قشنگ درست کردعزیزم.من خیلی خیلی ازش تشکر میکنم چون هم خانم باسلیقه ایه و هم خیلی خیلی خوش قول که به موقع تقویم تو و کارهای مربوط به تم تولدتو انجام داد و برام فرستاد .ممنونم دوست گلم.اینم ادرس وبلاگش که میتونین برین وببینین: http://temparti.blogfa.com/ اینم از بقیه عکسهای تقویم:         با تشکر فراوان از مامان کوثر جون زینب خانم گل و با سلیقه.تزینات تولدش رو بعدا میذارم چون هنوز زوده ! ...
29 بهمن 1391

یک روز بد

  سلام پسر مهربون و بخشنده من!امیر مهدی جان منوببخش!از صمیم قلب.امشب من انقدر غمگین و ناراحتم که نمیتونم از ناراحتی لحظه ای چشمهامو روی هم بذارم عزیزم.من دیشب شبکار بودم امروز واقعا وقت استراحت نداشتم.چند تا از همکارام هم عصر امدن خونه مون و تو با پسر اکرم دوستم که 15 روز از تو بزرگتره دعوات میشد ناگفته نماند دفعه قبل که ما رفتیم خونه شون اونم اسباب بازیهاشو نمیداد بازی کنی !امروز هم تو همون کارو کردی و من واقعا ناراحت بودم اما خوب میدونستم طبیعیست اما اون چیزی که اذیتم کرد کتک کاری شما دو نفر از اول تا اخر مهمونی بود !بعد از رفتن مهمانها من کنترل خودمو از دست دادم و ...منو ببخش امیر مهدی جان !منو ببخش که دعوات کردم و باهات انقدر...
25 بهمن 1391

از بندر تا ...

سلام تک ستاره درخشان قلبم!عزیر دلم ببخش که اینقدر دیر برات مطلب گذاشتم نفسم وقتی که از بندر برگشتیم اینتر نت قطع بود و ...کلی طول کشید تا بتونم بیام شیفتهام هم شروع شد و همه پشت سر هم و بالاخره یک سرماخوردگی بد که هر دو تامون گرفتیم که فکر میکنم به خاطر تغییر شرایط اب و هوایی شهر خودمون و بندر بود ...اما بذار از بندر برات بگم نفسم.روز بعد از میلاد پیامبر (ص)من و تو بابایی به اتفاق پسر خاله بابایی یعنی محسن و خانمش ژیلا و نی نی شون که حالا 9 ماهشه و اسمش امیر حسینه به سمت بندر حرکت کردیم و تو هم خوشبختانه تو راه پسر فوق العاده خوبی بودی شب ساعت 8 رسیدیم بندر و رفتیم خونه عمه فروغ و عمو احمد .عمو احمد با خانمش و دخترش فاطمه که 8 سالشه به همر...
21 بهمن 1391

سلام دوستای گلم

سلام به همه دوستهای گلم .یک چند وقتی به اتفاق امیر مهدی گلم و باباییش رفتیم بندر خونه عمو احمد و عمه فروغ .یک چند روزی هم اینترنتمون قطع بود و ...خلاصه کلی دلم برای همه دوستای گلم تنگ شده بود .همه تونو دوست دارمممممممممممممم و واییی کلی هم مطلب دارم برای نوشتن .با اجازه تون سر فرصت میام و مینویسم.فعلا خداحافظ.
18 بهمن 1391

مو یا گوش؟!!

  سلام شیر عسل مامان!!!عزیز دلم از اونجایی که شما همیشه وقت شیر خوردن موهای منو میگیری تو دستت و شیر میخوری من امروز داشتم ناهار درست میکردم و تو هم میخواستی شیر عسلتو بخوری و همش میگفتی مامان بیا مو!منم گفتم مامانی بیا موهای شرک رو بگیر .تو گفتی:مامان مو نداره!!!!!وایییی مردم از خنده!گفتم :طوری نیست گوشهاشو بگیر و شیر بخور تا من بیام .این عکس هم در حال شیر عسل خوردن و دیدن شرک و گرفتن گوش شرک است!!!!! ...
9 بهمن 1391

فوتبال!!!

سلام قند عسلم.امروز از خوش شانسی و یا شاید هم از بدشانسی مامان شیفت عصرشو اف شد تا پیش تو و بابایی باشه اما....امان از فوتبال !ساعت 3 فوتبال پیروزی و استقلال بود و امیر مهدی دوست داشت با باباییش بازی کنه و بابایی هم جو گیر شده بود و بهش میگفت من میخوام فوتبال ببینم و نزدیک بود با هم دعواتون بشه .و اما مامان فداکار که من باشم گفتم امیر بریم تو اتاق بازی و اولش یک کم با پتو ها بازی کردیم بعد گفتم لالا کنیم قبول نمیکردی انقدر باهات حرف زدم تا راضی شدی و خودمو زدم به خواب...اما مگه خوابت میبرد!!!!ساعت 3 شد4!!!و همش بازی کردی !موهاموکشیدی .با لحاف و پتو ها بازی کردی و بالاخره 90 دقیقه فوتبال تمام شد !!!و تو در ساعت 5 خوابیدی!!!وایییییییی...
6 بهمن 1391